چهارشنبه بیست و چهارم خرداد ۱۴۰۲ ساعت 9:10 توسط مهری طهماسبی دهکردی | به نام خدا
خرگوشک و
کلاغ خبرچیننقش ها:خاله قصه گوکلاغخرگوشکروباهصحنه یک جنگل زیباست با گل ها و درختان زیبای بهاری. صدای ملایم ریزش آب و نوای پرندگان به گوش می رسد. نور ملایمی شبیه نور خورشید هنگام طلوع صحنه را روشن می کند. کلبه ای در گوشه صحنه هست،خانم قصه گو که لباس محلی روستایی به تن دارد،پنجره ی کلبه را بازمی کند و می گوید:به به! چه صبح قشنگی!چه گلهای رنگارنگی!آسمون چه آبیه!هوا چه قدر عالیه! سلام سلام آی بچه ها،آی گلها و آی غنچه ها،خوش اومدین به پیش ما.یه سؤال دارم می پرسم ببینم کی جوابِ درست میده(نفسی تازه می کند.) به درختان و منظره جنگل اشاره می کند:این جا جنگل سرسبز قصه هاس. توی جنگل حیوانات مختلفی زندگی می کنند. کی می تونه اسم چندتا از این حیوانات را برای ما بگه؟(قصه گو سعی می کند با بچه های تماشاگر حاضر در سالن ارتباط برقرار کند و آنها را در گفتگو شرکت دهد. پاسخ را از بچه ها می گیرد. ادامه می دهد:بچه های عزیزم،خوشگلای تمیزم،حالا که می دونید توی جنگل چه حیواناتی زندگی می کنند،براتون یه قصه میگم.یه قصه از حیوونای همین جنگل سبز و زیبا. اما برای شروع قصه اول باید بگم به نام خداوند بخشنده ی مهربان. درسته؟(پاسخ بچه ها)قصه گو:آفرین بچه ها! حالا قصه را با نام و یاد خدای مهربون، خالق زمین و آسمون شروع می کنم.یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود.پشت یک کوه بلند،جنگلی بود سبز و قشنگ، پر از گُلای رنگارنگ،تو اون نبود شیرو پلنگ،کلاغی بود زبر و زرنگ،خرگوشی بود ناز و قشنگ... صدای کلاغی بلند می شود:قارقار خبردار از خواب غفلت بیدار پیروزی بر شب...
ما را در سایت پیروزی بر شب دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : tkoodakan بازدید : 46 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 13:28